مرد ثروتمندی در دهکده ای دور زمین های زیادی داشت و تعداد زیادی کارگر همراه خانواده هایشان روی این زمین ها به کار گرفته بود . و برای اینکه بتواند این کارگران را وادار به کار کند یک سرکارگر خشن و بی رحم را به عنوان نماینده خود انتخاب کرده بود....
و سرکارگر با خشونت و بی رحمی کارگران و خانواده های آنان را وادار می کر دروی زمین های مرد ثروتمند به سختی و تمام وقت کار کنند تا محصول بشتری حاصل شود . روزی شیوانا از کنار این دهکده عبور می کرد . کارگران وقتی او را دیدند شکایت سرکارگر را نزد شیوانا بردند و گفتند : " صاحب مزرعه ، این فرد بی رحم را بالای سر ما گذاشته و ما به خاطر نان و غذای خود مجبوریم حرف او را گوش کنیم . چیزی به او بگویید تا با ما ملایمتر رفتار کند . "
شیوانا به سراغ سرکارگر رفت . او را دید که افسار اسب پیری را در دست گرفته و به سمتی می رود . شیوانا کنار سرکارگر شروع به راه رفتن کرد و از او پرسید: " این اسب پیر را کجا می بری ؟؟ "
سرکارگر با بد خلقی جواب داد : " این اسب همیشه پیر نبوده است . مرد ثروتمندی که مالک همه این زمین هاست سال ها از این اسب سواری کشیده و استفاده های زیادی از او برده است . اکنون چون پیر و از کار افتاده شده دیگر به دردش نمی خورد . چون صاحب زمین ها به هر چیزی از دید سوددهی و منفعت نگاه می کند بنابراین از این پس اسب پیر چیزی جز ضرر نخواهد داشت . به همین خاطر او از من خواسته است تا اسب را به سلاخی ببرم و گوشت او را بین سگ های مزرعه تقسیم کنم تا لااقل به دردی بخورد "
شیوانا لبخندی زد و گفت : " اگر صاحب این مزرعه آدم های اطراف خود را فقط از پنجره سوددهی و منفعت نگاه می کند ، پس حتما روزی فرا می رسد که به شخصی چون تو دیگر نیازی نخواهد داشت . آن روز شاید کارگران مزرعه بیشتر از اربابت به داد تو برسند . اگر کمی با آن ها نرمی و ملاطفت به خرج دهی وقتی به روزگار این اسب بیفتی می توانی به لطف و کمک آن ها امیدوار باشی . همیشه از خود بپرس که از کجا معلوم اسب بعدی من نباشم ! در این صورت حتما اخلاقت لطیفتر و جوتنمردانه تر خواهد شد"
مجله موفقیت شماره ۱۸۱
یادمان باشد : بدبخت کسی است که نمی تواند ناراستی خویش را درست کند.
لینک شدی دوست عزیز