روح و دلت خسته س . یه خستگی عادی و شایدم کمی بیشتر از عادی . دنبال یه راه حل می گردی برای مرهم گذاشتن روی خستگی های گاه و بی گاه و وقت نشناس دل و ذهنت می گردی . دنبال لحظه هایی می گردی که تیک تیک و ثانیه ثانیه می گذره و با خودش می بره ....... برو به ادامه مطلب
با خودش می بره غباری رو که روی دلت نشسته بود ... لحظه هایی که تیک تیک میان و آروم می کنند غوغای دلت رو ... آروم می کنند موج های وحشی رو که به خبر از درد تو به دیوار دلت می خورن و تو رو از آرامش جدا می کنن .
فکر می کنی برای خاموشی نوربارون خستگی ها باید یه راهی پیدا کنی که خیالت راحت باشه از کارساز بودنش . می گردی و می گرذی به دنبال آرامش ، به دنبال تفریح ، به دنبال خنده تا بهترین نوع اون رو برای مبارزه با ناراحتی پیدا کنی . گاهی برای پیدا کردن راهی برای لذت بردن از زندگی به بیراهه کشیده می شی و فکر می کنی آرامش و شادی توی قلعه آرزوها اسیر شده و تو باید مسیری طولانی و طاقت فرسا رو بری و مبارزه کنی تا بلکه شادی رو از چنگال دیو خیالت نجات بدی تا بتونی چند صباحی همنشین آرامش و شادی باشی .
چرا خودت رو گم می کنی ؟؟ تو دربه دری تا شاید خنده و آرامش رو ، اون دور دورا پیدا کنی . چرا فکر می کنی هر چه راه بیشتری بری خنده تو گرونتره ! چرا فکر می کنی هرچه مسیر تو پر پیچ و تاب تر باشه مقصد تو قشنگ تر و لوکس تره ؟ چرا گاهی فکر نمی کنی تجملات و ریخت و پاش اضافه برای رسیدن به آرامش و لذت ، تو رو از دیدن خود آرامش و لذت دور می کنه !
چرا توی باور ما آدمای پر مشغله امروز حک شده که
خنده و آرامش و لذت از زندگی رو نمی تونیم
جز با نقشه گنج پیدا کنیم ؟
چرا فراموشمان شده که شاید سادگی ،
برای رسیدن به همه اینها کافی باشه .
سادگی دیدن و سادگی پذیرفتن شادی های ساده . یعنی اینقدر غرق این دنیا و تجملات شده ایم که حتی ساده ترین مفاهیم زندگی رو هم جز با حواشی نمی خوایم ؟؟ چرا برامون بیخند به یه روز آفتابی یا بارونی غریبه شده ؟ چرا می ترسیم از بوئیدن خاک بارون خورده ؟ چرا برامون عجیب شده اگه به کسی بگوییم من بادیدن رنگ برگ های پاییزی آروم می شم ؟ و یا از برف بازی غرق لذت می شم ؟؟
شاید اصلا عاقلانه ترین انتخاب برای آدمای گمشده در زندگی همین باشه که قانع باشن و بپذیرن شادی های ساده رو . می تونی از سادگی به بزرگی آرامش برسی . چرا نباید از دیدن چند لحظه کودکی که با چشمان معصوم تاتی تاتی راه میره و گاهی هم زیر لب غر می زنه لذت نبری ؟؟ چرا نباید از لمس بارون روی صورت خودت لذت نبری ؟ چرا اینقدر دیوار سخت شده ایم و نمی تونیم شادی های آروم و کوچیک رو توی زندگی بپذیریم و چرا حساسیت پیدا کردیم به اونا و از دست شادی های جلوی چشمانمون فرار می کنیم تا شادی رو یه جای دیگه پیدا کنیم ؟؟
زندگی پر از لحظه های ساده برای شاد های خوب و قشنگه . کم نبین لحظه هایی رو که تیک تیک می آن و لب های تو رو به خنده باز می کنن . سخت نگیر برای لذت بردن از زندگی . شاید گاهی بشه از خنده بی منت کودکی پر بشی از بهونه زندگی ... شادی و آرامش اسیر دیو جادو نیست . کنار توست . همین لحظه و همین حاالا کافیه سرت رو بلند کنی و اطرافت رو نگاه کنی ....
سولماز حقانی
مجله موفقیت شماره ۱۸۰
شکر گذار شادی های ساده زندگی باش و قدرشون رو بدون ....
لینک شدید
بای ...
سلام دوست عزیز من وبلاگ شما رو لینک کردم با تشکر از شما
ضمنا وبلاگ خیلی خوبی دارید.
سلام من وبلاگ شما را لینک کردم و از شما ممنونم که به وبلاگ من سر زدید . اگر میتونیید بازهم به من سری بزنید . با تشکر