روزی آهنگری جوان وارد دهکده شیوانا شد. او در کار خود بسیار ماهر بود و میتوانست وسایل مختلف را با کیفیت خوب و قیمت مناسب بسازد و به مردم عرضه کند. در ابتدا فروش خوبی هم داشت اما به تدریج میل و رغبت مردم به خرید از او کاهش یافت و چند هفته که گذشت دیگر هیچکس سراغ او نرفت.....
ادامه مطلب ...پسر جوانی نزد شیوانا رفت و به او گفت که در محل کارش همکاران به او می خندند و مسخره اش می کنند و او نمی داند با خنده های آنها چه کند .پسر جوان گفت ذاتا آدم سر به زیر و آرامی است و از خشونت دوری می کند . اما وقتی می بیند بقیه بی دلیل او را مسخره می کنند و از محجوبیت و سربه زیری او سواستفاده می کنند خیلی ناراحت می شود و نمی داند چگونه جواب این مسخره بازی ها را بدهد که هم دعوایی صورت نگیرد و هم آن ها ساکت شوند .......
ادامه مطلب ...ببری درنده وارد دهکده شیوانا شده بود و به دام های یک مزرعه دار حمله کرده بود . اهالی دهکده به همراه شاگردان شیوانا ببر را محاصره کردند و او را در گوشه انبار مزرعه به دام انداختند . ببر وقتی به دام افتاده بود قیافه ای مظلوم به خود گرفته بود و .......
ادامه مطلب ...مرد ثروتمندی در دهکده ای دور زمین های زیادی داشت و تعداد زیادی کارگر همراه خانواده هایشان روی این زمین ها به کار گرفته بود . و برای اینکه بتواند این کارگران را وادار به کار کند یک سرکارگر خشن و بی رحم را به عنوان نماینده خود انتخاب کرده بود....
ادامه مطلب ...